موي فشانم دگر عشق به درها ببرد

شاعر : اوحدي مراغه اي

در همه عالم ز من ناله خبرها ببردموي فشانم دگر عشق به درها ببرد
مطرب ما اين نوا برزد و زرها ببردروي چو گلبرگ تو اشک مرا سيم کرد
عشق تو در باختن سود سفرها ببردمن ز سفرهاي خود سود بسي داشتم
باد فراقت به باغ بر زد و برها ببردداشتم از شاخ عمر وعده‌ي برخوردني
توش ز تنها ربود، هوش ز سرما ببردباز نيايد به هوش عاشق رويت، که او
بار کجا مي‌هلد، دوست، که خرها ببرد؟زلف تو دل برد و هست در پي جان، اي عجب!
اين دو بر آتش بسوخت عشق و دگرها ببردداشت دلي اوحدي، نقد و دگر چيزها